story

 

 

 

 

 

ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼﺗﻮﻟﺪ

 

18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟

 

ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ

 

ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭﺍﻭ ﺭﺍ

 

ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ...

 

ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ

 

ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮﺗﺤﺖ

 

ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ

 

ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ

 

ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ

 

ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....

 

ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ

 

ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ

 

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟

 

ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢﺭﻭ

 

ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ

 

ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭﻭ ﻋﺸﻘﺶ

 

ﻧﯿﺴﺖ.

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:20 توسط G.Mina| |

از نگاهت خواندم

از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،

اشک از چشمانم ریخت

و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم

حس کن آنچه در دلم میگذرد ،

دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!

تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،

تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:17 توسط G.Mina| |

 

 

فدای عزیزی که آتیش معرفتش ، جنگل بی معرفتها رو خاکستر میکنه !

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:15 توسط G.Mina| |

 

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده

که با دلم در میان بگذاری

همه چیز از احساست پیداست،

در این لحظه های نفسگیر،

چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار

و این دل عاشق من،

همیشه بهانه میگیرد از من …

بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را،

تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را!

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من،

جز یک دل بهانه گیر باز هم گرچه نیستی

در کنارم ، اما در این هوای سرد،

عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته…

به این خیال که تو هستی ،

همه چیز سر جای خودش باقیست ،

تنها جای تو در کنارم خالیست،

به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ،

تنها درد من در این شبها ، تنهاییست !

به این خیال که تو هستی ،

بی خیال همه چیز شده ام ،

در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام!

کجا بیایم که تو باشی،کجا بروم که تو را ببینم،

کجا بنشینم که تو هم بیایی

دلم تنها به این خوش است

که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی

اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟

لحظه به لحظه بهانه های این دل

بی تابم را چه کنم؟

تو بگو اشکهایم را چه کنم،

انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟

فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است

که تو هستی ، مهم این است که همیشه

و همه جا مال من هستی اگر من

در این گوشه تنها نشسته ام

و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته ای

و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن

با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ،

تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی

اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ،

تو در آن گوشه از شوق دیدار

همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…

نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:42 توسط G.Mina| |


Power By: LoxBlog.Com